براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

مراسم شیرخوارگان حسینی

پسرای گلم امیر حسین و امیر عباس میخوام از ماه محرم براتون بگم  پارسال ماه محرم شما۷ماهتون بود. ولی امسال ۱سال و نیم ۱۹ماهتونه سینه زدن یادتون دادم تا بهتون میگم حسین حسین سینه میزنید. ۲ماه محرم شما با باباجون رفتید هییت بابا میگفت شلوغ کردید یعنی وسط بدو بدو میکردید و بلند بلند حرف میزدید و چون بابا تو هییت مداح هستش و میخونه و شما نمیذارید ک بخونه دیگه از شبای بعد نبردتون عوضش من و شما گل پسرا میرفتیم خونه مامانجون و با خاله و الینا و زندایی سهیلا میرفتیم دسته تماشا میکردیم. شما یکم تعجب میکردید از صدای طبل و نوحه خونی ولی در کل خوشبحالتون شده بود ک هرشب بیرون بودیم ۶محرم مراسم شیرخوارگان حسینی بود باباجون گفت میبرتمون مصلا...
24 مهر 1395

عشقولیای من

امیرحسین و امیرعباس پسرای گل من♥♥ الان یواش یواش هوا رو به سردی میره چندروزی هست که هوا سرد شده خونمون خیلی سردمیشه مخصوصا شبا من ۳روز پیش مریض شده بودم تب و لرز شدیدی داشتم ساعت۴صبح بود ک حالم بدشد لرز داشتم دیگه مجبورشدم ک برم دکتر زنگ زدیم ب مامانجون و آقا که بیان پیش شما تا منو بابایی بریم دکتر رفتیم و اومدیم شماهنوز خواب بودید یکم دارو بهم داده بود ک بخورم و خوب بشم. شما شبا سردتون میشد ساعت۴صبح بود که بابایی دید یخ زدید منو بابایی رفتیم از انباری بخاری رو آوردیم و وصلش کردیم.خونه شد گرم گرم شماکه ساعت۱۰صبح از خواب بیدار شدید از دیدن بخاری تعجب کرده بودید امیرعباس تویکسره میپرسیدی این چیه این چیه منم میگفتم بخا...
9 مهر 1395
1